پارت شصت و نهم

زمان ارسال : ۳۵۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 12 دقیقه

برخاست و به تندی از اتاق خارج شد و قدم توی راهروی روشن گذاشت. در ذهنش هیاهو شده بود. فرهاد با دو نان سنگگ و پلاستیک‌های توی دستش، با دیدن حال گلشن مثل یک مجسمه سر جایش ثابت ماند. با دهانی باز خیره ماند به صورت اشک آلود او.

گلشن با چند قدم بلند ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید